حکایت گربه خانه پیرزن از بوستان سعدی
مجله بهترینها خدمات فرهنگ و هنر – داستان گربه در خانه پیرزن یا داستان گربه و راسو یکی از داستان های بوستان سعدی است که قناعت و دوری از طمع را می نویسد. در ادامه این داستان مفید را خواهید خواند.
داستان گربه خانه پیرزن و پایان طمع
در قدیم پیرزنی فقیر در شهر زندگی می کرد. پیرزن تنها بود و جز یک گربه لاغر همدمی نداشت. پیرزن اگرچه در فقر زندگی می کرد، اما غمگین نبود. به یک لقمه نان خرد شده و یک کوزه آب سرد بسنده کرد. او در هر چیزی که داشت بردبار بود، خدا را شکر می کرد و زندگی ساده ای داشت. او شب ها تنها با گربه اش صحبت می کرد و هر چه داشت با او در میان می گذاشت. اما گربه از زندگی در فقر راضی نبود.
روزی گربه ای چاق گربه لاغر پیرزن را دید و با او دوست شد. گربه چاق وقتی فهمید دوستش در خانه پیرزنی فقیر زندگی می کند، دلش سوخت و گفت: چرا آن پیرزن بدبخت را رها نمی کنی و با من به مهمانی شاه نمی آیی؟
گربه مهربان گفت: کجاست؟
گربه چاق گفت: «انجا انواع غذاهای خوشمزه وجود دارد. همان غذاهایی را می خوردم که چاقم می کردند. گربه پیرزن حریص شد و او با اشتیاق این پیشنهاد را پذیرفت و با گربه چاق بی باک به آشپزخانه کاخ شاه رفت و با دیدن او در حال خوردن غذا، خادمان شاه را دیدند و به قول معروف به دنبال او رفتند ، کتک زدند تا خوردند.
گربه بیچاره لقمه ای را که در دهانش بود رها کرد و پس از کتک خوردن فرار کرد، اما خادمان پادشاه او را راه ندادند و ناگهان تیری به پای گربه زدند، اما او ترسید آن را زندگی جلوتر رفت تا به خانه پیرزن رسید و ماجرا را برای پیرزن تعریف کرد و با خود گفت: من به جای چاق شدن چاق شدم! اگر در خانه پیرزن به همان لقمه کوچک نان راضی بودم، این مشکلات برایم پیش نمی آمد. گوشت چرب، نرم، گرم و مجانی قصرالشدّه ارزش این همه دردسر و خطر جانی را نداشت. خداوند نیز بندگان مطیع را بیشتر دوست دارد و به آنها میل دارد.
اصل شعر داستان گربه و جغد از بوستان السعدی
در خانه زال گربه ای بود
چند روز بعد برگشت و مریض بود
به مهمان خانه امیر دوید
خادمان سلطان با تیر به او زدند
خونش از استخوان هایش جاری می شود
حامی گفت و فرار کرد
اگر تیری از دست این زن بخواهد
من، موش و ویرانه های پیرزن
نه جریان عسل جان من زخم نیش
رضایت کمتری از شریک زندگی خود داشته باشید
خدا از آن بنده راضی نیست
و هر که به سوگند خدا راضی نباشد