سبک زندگی

حکایت بهلول و آب انگور؛ تمثیلی جالب برای حرام و حلال

داستان بهلول و شیره انگور; استعاره ای جالب از حرام و حلالداستان بهلول و شیره انگور; استعاره ای جالب از حرام و حلال

مجله بهترینها خدمات فرهنگ و هنر – از جمله داستان های کوتاه جالب، طنزآمیز و آموزنده می توان به حکایات بهلول اشاره کرد. بهلول مجنون در قرن دوم هجری در شهر کوفه در زمان هارون الرشید خلیفه عباسی می زیست. می گویند او دیوانه نبود بلکه خودش را دیوانه کرد. بهلول از شیعیان زاهد و از شاگردان امام جعفر صادق و امام موسی کاظم علیهما السلام بود. او دیوانه شد زیرا با تظاهر به دیوانگی می توانست هارون و اطرافیانش را نصیحت کند و در عین حال از خطر کشته شدن دوری کند. داستان بهلول و شیره انگور یکی از زیباترین داستان های اوست که با هم می خوانیم.

حکایت پرسش بهلول از شیره انگور

روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! اگر انگور بخورم حرام است؟

بهلول گفت: نه!

فرمود: اگر بعد از خوردن انگور در آفتاب بخوابی، حرام است؟

بهلول گفت: نه!

فرمود: پس چگونه اگر انگور را در ظرفی بگذاریم و زیر آفتاب بگذاریم و بعد از مدتی بنوشیم، حرام می شود؟!

داستان بهلول و شیره انگور; استعاره ای جالب از حرام و حلالداستان بهلول و شیره انگور; استعاره ای جالب از حرام و حلال

بهلول گفت: ببین! کمی آب به صورتت می پاشم درد داری

گفت: نه!

بهلول گفت: حالا بر گونه تو خاک ریز می پاشم. درد داری

گفت: نه!

سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای از گل درست کرد و محکم به پیشانی مرد زد!

مرد فریاد زد و گفت: چه کار می کنی؟ سرمو شکستم!

بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من هیچ کاری نکردم! این گلوله مخلوطی از آب و خاک است و نباید احساس درد کنید!
اما سرت را شکستم تا جرات نکنی دستورات خدا را بشکنی!!

رفقای عزیز؛ نظر خود را در مورد این داستان برای ما بنویسید. خواندن جالب ترین داستان های طنز بهلول را در مجله بهترینها به شما پیشنهاد می کنیم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا